روزنوشت دوشنبه
































دلنوشته های دخترمردادی

سلام نفسای من خوبید؟

امروز صبح خواب بودم که یادم اومد قراره برم بازار بیدارشدم وزنگ زدم به عالیه گفت قراره بامامانم بریم خونه الهام گفتم باشه پس یک روز دیگه قطع کردم ورفتم صبحونه خوردم وفیلم دیدم ومامانمم بیدارش خونمون رومرتب میکرد

من هم اتاقم رومرتب کردم ونماز خوندم وناهارخوردم وبابا اومد یکم کاردستی درست کردم واماده شدیم رفتیم پیش خیاط که تو راه خونه برادرشوهر خاله ام رو دیدیم که اسباب کشی میکردند رفتیم اونجا بعدش رفتیم پیش خیاط وپرو کردم لباسم فوق العاده قشنگ شده بود

بعدش دوباره اومدیم پیش داییم که اسباب کشی میکردند یکم بودیم وبا امید برادر شوهر خاله ام اومدیم خونه عمه وشوهرش بودند یکم بودند ورفتند بعدش همکاربابام اومدند دخترش 2سال ازم کوچیکتره ولی خیلی دوسش دارم باهم خیلی راحتیم بودند وکلی حرف زدیم ورفتند اومدم اتاق رومرتب کردم ونمازخوندم وشام خوردذم واومدم وبلاگ رواپ کنم وبرم بخوابم

شبتون رویایی

دوسستون دارم  



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





تاريخ سه شنبه 26 شهريور 1392سـاعت 1:36 نويسنده فهیمه| |

Design by: pinktools.ir